| فرارو- سالگرد با بازی درخشان دیلن اوبرایان و فیبی دینوِر، تصویری نگران کننده و باورپذیر از جامعه ای ارائه می دهد که در مسیر سقوط به ورطه ی استبداد گام برمی دارد. به نقل از ورایتی، فیلم Anniversary به کارگردانی یان کوماسا، روایتی هشداردهنده و تأمل برانگیز از فروپاشی یک خانواده آمریکایی در میانه ی تحولی سیاسی است که به سرعت رنگ و بوی استبداد می گیرد. کوماسا که پیش تر با فیلم تحسین شده ی Corpus Christi استعداد خود را در ترسیم جهان هایی اخلاقی و بحران زده نشان داده بود، این بار نیز با اثری به موقع و نگران کننده بازمی گردد؛ فیلمی که هم زمان میان یک درام خانوادگی، هجوی سیاسی و تمثیلی تلخ از آینده ای محتمل در آمریکا در نوسان است. خانواده ای نمونه در آستانه فروپاشی در حومه ای مرفه در ویرجینیا، نه چندان دور از واشنگتن دی سی، پاول (کایل چندلر) و الن تیلور (دایان لین) زندگی ای آرمانی برای خود و فرزندانشان ساخته اند. خانه شان پر از آسایش و رفاه است و به ظاهر نمادی از رؤیای آمریکایی به شمار می رود. اما جشن بیست وپنجمین سالگرد ازدواج آن ها، که با نیت گردهم آوردن همه اعضای خانواده برگزار می شود، به نقطه ی آغاز بحرانی بدل می گردد که آرام آرام از درون، خانواده را متلاشی می کند. در این مهمانی، فرزندان آن ها؛ آنا (مدلین بروئر)، سیِنتیا (زویی دویچ)، جاش (دیلن اوبراین) و نوجوانی به نام برِدی (مک کنا گریس) گرد هم آمده اند تا شادی خانواده را جشن بگیرند؛ اما پایان شب، چیزی جز آغاز شکاف و بی اعتمادی نخواهد بود. درست همانند نمایش نامه های کلاسیکی چون آثار چخوف یا آرتور میلر، تصویری که در ابتدا از خانواده ی تیلور می بینیم، طولی نمی کشد که ترک برمی دارد. ورود نامزد جدید جاش، لیز (با بازی فیبی داینور)، کاتالیزور این فروپاشی است. در ظاهر، لیز زنی جوان و پرانرژی است که تلاش می کند بر مادر جاش تأثیر مثبتی بگذارد. اما به زودی درمی یابیم که میان الن و این دختر، گذشته ای پرتنش وجود دارد؛ رابطه ای که از دوران دانشگاه و ماجرایی رسوایی آمیز سرچشمه گرفته و هر دو را درگیر جدالی فکری و سیاسی کرده بود. الن در آن زمان در دانشجوی جوان خود رگه هایی از تفکر فاشیستی دیده بود و حال، لیز با چهره ای جدید و جاه طلبانه بازگشته تا با موفقیت و نفوذ تازه اش تسویه حساب کند. سیاستی که از میز شام فراتر می رود فیلم کوماسا از همان ابتدا یادآور می شود که سیاست پدیده ای جدا از زندگی روزمره نیست. تلاش برای بیرون کشیدن سیاست از گفتگوهای خانوادگی یا اجتماعی، نه تنها غیرممکن، بلکه خطرناک است؛ چراکه تصمیمات سیاسی در نهایت به همان سفره شام و روابط انسانی بازمی گردند. سالگرد دقیقاً این ایده را مجسم می کند: چگونه فضای سیاسی مسموم، به تدریج به درون خانه ها نفوذ کرده و اساس خانواده را از هم می پاشد. در پایان همان جشن نخست، کتابی که لیز نوشته و نامش تغییر است، به نماد مرکزی داستان بدل می شود. اثری تحریک آمیز که در آن، نویسنده خواهان برپایی نظامی تک حزبی است، ظاهراً برای بازگرداندن قدرت به مردم. اما کتاب توسط شرکتی منتشر شده که انگیزه هایی تاریک و منافع شخصی در پشت نقاب ایدئولوژی پنهان دارد. این کتاب همانند تفنگ چخوف در فیلم، مقدمه ای بر فاجعه ای است که در ادامه رقم می خورد. چهار سال سقوط فیلم پس از این جشن، ساختاری اپیزودیک پیدا می کند و در چهار بخش، هر سال بار دیگر خانواده ی تیلور را در همان خانه حومه شهری می بینیم. در این فاصله، کتاب لیز به موفقیتی فراگیر دست می یابد و تأثیر آن کم کم در جامعه و در خود خانواده آشکار می شود. کشور به سمت نظامی اقتدارگرا و سرکوبگر پیش می رود و فضای ترس و مراقبت همه جا را فرا می گیرد. در عین حال، شکاف میان اعضای خانواده نیز عمیق تر می شود؛ هر یک از آن ها نماینده ی بخشی از جامعه ی آمریکا هستند که در برابر ظهور استبداد، واکنش متفاوتی نشان می دهد. آنا، دختر بزرگ خانواده، کمدینی است صریح و بی پروا که با شوخی های سیاسی اش در صحنه ای از استندآپ، ناخواسته جنجال آفرین می شود. سیِنتیا وکیل است و تلاش می کند به شکلی میانه رو و قانونی با تحولات سیاسی برخورد کند. برِدی، نوجوان خانواده، ذهنی کنجکاو و علمی دارد اما در دنیایی که حقیقت علمی دیگر اهمیت ندارد، احساس بی پناهی می کند. در مقابل، پاول و الن، والدینی هستند که از یک سو به اصول لیبرال خود وفادارند و از سوی دیگر، نمی دانند در برابر شکاف سیاسی میان فرزندانشان چگونه باید واکنش نشان دهند. تنها جاش، پسر شکست خورده و نویسنده ای ناکام، به دنیای لیز جذب می شود و به تدریج وارد شبکه ی تبلیغاتی و لابی گری او می گردد. این انتخاب، خانواده را در هم می شکند و نمادی است از وسوسه قدرت در برابر حقیقت. خانه ای به مثابه میهن فیلم از نظر ساختاری شباهت زیادی به تئاتر دارد. تقریباً همه صحنه ها در یک مکان، خانه خانوادگی تیلورها، می گذرد، اما این فضا خود به استعاره ای از کشور تبدیل می شود. دیوارهای خانه، به تدریج پوسته ای از آرامش و ثبات را از دست می دهند، درست همان گونه که جامعه بیرون فرو می پاشد. پرچم جدید ایالات متحده با طرحی تغییر یافته بر خانه های اطراف نصب می شود و نشانه ای است از ظهور نظامی تازه و نگران کننده. فیلم از طریق نشانه های بصری کوچک و طراحی صحنه ی حساب شده، حس خفگی و کنترل را منتقل می کند؛ از چراغ های خیابانی خاموش گرفته تا مأمورانی که شب ها در محله گشت می زنند. این جزییات ساده اما گویا، یادآور آثار پادآرمان شهری کلاسیکی مانند 1984 و سرنوشت ندیمه است. انتخاب مدلین بروئر، بازیگر شناخته شده ی آن سریال، نیز اشاره ای هوشمندانه به همین فضای ضدآزادی است. بازی ها و نقش ها دیلن اوبراین در نقش جاش، چهره ای متکبر و مغرور از جوانی جاه طلب ترسیم می کند که با توجیهات ایدئولوژیک، سقوط اخلاقی خود را توجیه می کند. بازی او در عین کنترل، آزاردهنده و واقع گرایانه است. در مقابل، فیبی داینور در نقش لیز، شخصیتی پیچیده و چندلایه می آفریند؛ زنی که جاه طلبی شخصی اش با انگیزه های سیاسی درمی آمیزد و مرز میان انتقام و آرمان را از میان می برد. او نمونه ای از آن چهره های دانشگاهی است که از اختلافات کوچک و شخصی، به جریانی تمام عیار و خطرناک دامن می زنند. دایان لین نیز در نقش الن، حضوری محکم و باورپذیر دارد. او نمادی از نسل روشنفکران آمریکایی است که از درون نظام آموزشی و فرهنگی برخاسته اند، اما حالا با جهان تازه ای روبه رو هستند که عقلانیت در آن جایی ندارد. حتی تی شرتی که بر تن دارد و روی آن نوشته شده مدادهای من از پاک کن های تو بیشتر دوام می آورند ، نوعی کنایه است؛ هم ستایش استقامت در برابر جهل و هم نشانه ی خودبزرگ بینی روشنفکرانه ای که فیلم آن را نقد می کند. نقدی بر زمانه سالگرد بیش از هر چیز، آینه ای از اضطراب های سیاسی امروز آمریکاست. جامعه ای که در آن افراط گرایی، تئوری های توطئه و بی اعتمادی به نهادها روز به روز بیشتر می شود. کوماسا با هوشمندی نشان می دهد که اقتدارگرایی الزاماً از بالا نمی آید، بلکه از دل روابط انسانی، از احساسات شخصی و رقابت های کوچک متولد می شود. با این حال، فیلم از ضعف هایی نیز رنج می برد. فیلمنامه ی لوری روزن-گامبینو با وجود لحظات تند و طعنه آمیزش ( کار آمریکایی ها در اوقات فراغتشان چیست؟ غرق شدن در خشم. ) گاهی بیش از حد منظم و نمایشی است. ساختار چهارفصلی فیلم و تمرکز آن بر یک مکان واحد، گاهی روایت را کند و تکراری می کند. از سوی دیگر، تعدد شخصیت ها و خطوط داستانی فرعی باعث شده فیلم تمرکز خود را از دست بدهد. پایان تاریک و بی نتیجه در پرده ی پایانی، Anniversary به یک تریلر خونین و نفس گیر بدل می شود. اما با وجود هیجان ظاهری، فیلم نمی تواند پیام سیاسی خود را به روشنی منتقل کند. هجو آن بیش از حد مبهم است و تمثیلش بیش از حد پراکنده. در نهایت، کوماسا به جای ارائه پاسخی قاطع، تنها تصویری تیره و بی پایان از آینده ترسیم می کند؛ آینده ای که بیش از آن که تخیلی باشد، آینه ای از واقعیت نگران کننده ی امروز است. |