روزهای پایانی مرداد یادآور خاموشی پیشگوی قرن بیستم است؛ هربرت جورج ولز، نویسنده و آینده نگر بریتانیایی که با آثاری چون جنگ دنیاها و مرد نامریی نه تنها ادبیات علمی تخیلی را شکل داد، بلکه نگاه بشر به آینده را دگرگون کرد. به گزارش خبرآنلاین، 13 اوت (22 مرداد)، سالگرد درگذشت هربرت جورج ولز نویسنده، روزنامه نگار و نظریه پرداز اجتماعی بریتانیایی است؛ چهره ای که نه تنها با رمان های علمی تخیلی ماندگارش، دنیای ادبیات را متحول کرد، بلکه با نگاه آینده نگر خود به علم، سیاست و جامعه، الهام بخش نسل های بعدی شد. سال ها پیش از آن که سفینه های فضایی روی پرده های سینما بیایند، پیش از آن که ربات های هوش مصنوعی فضای شبکه های اجتماعی را پر کنند و پیش از آن که سفر در زمان به بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ عامه بدل شود، مردی بود که همه این ها را پیش تر در ذهنش ساخته بود، و بله آن مرد هربرت جورج ولز بود. شاید نام او را از کتاب های دوران دبیرستان به خاطر داشته باشید، اما کمتر کسی می داند که او بی سروصدا پایه های علمی تخیلی مدرن را بنا کرد. لازم نیست علاقه مند دوآتشه این ژانر باشید تا تأثیر ولز را حس کنید؛ کافی است یک فیلم درباره حمله موجودات فضایی دیده باشید، یا با ایده یک ماشین سفر در زمان در فیلم یا انیمیشن مواجه شده باشید، ولز کسی است که این ایده ها را اختراع کرد. حتی مفهوم مرد نامریی ، ترکیب های ژنتیکی و آینده نگاری هم از ذهن او زاده شد. آنچه ولز را متمایز می کند، ماندگاری و ارتباط آثارش با دنیای امروز است. او تنها داستان علمی تخیلی نمی نوشت؛ آثارش نقدی بر جامعه بودند، از امپریالیسم گرفته تا اخلاق علمی، از شکاف طبقاتی تا سرمایه داری. ولز که در 1866 به دنیا آمد، پسری از طبقه متوسط پایین بود که می خواست شخصیتی در مقیاس و جایگاهی همانند دوست گاه به گاهش برتراند راسل شود. ولز دانشجویی بذله گو، مردی علمی و جادوگر ذهن بود. با این حال، او قربانی گونه ای بیرحمانه از تعصب طبقاتی بود. در انگلستان، حرکت از طبقه کارگر یا دهقان به سمت محبوبیت، گونه ای پذیرفته شده از ارتقاست، مثل داستان دیک ویتینگتن؛ اما ولز مسیر دشوارتری داشت: صعود از طبقه خدمه که از هر طبقه ای منفورتر بود، به لایه های بالای روشنفکری. افراد واقعاً فقیر برای متکبران از دیده پنهان اند و موفقیت ناگهانی شان تعجبی خوشایند است؛ اما خدمتکاران و بقال ها بیش از حد در معرض دید قرار دارند و بنابراین موفقیت شان صرفاً مایه خجالت است. هدف نظام طبقاتی این است که کسانی را که درست در مجاورت طبقه بالاترند، به جایگاه خود آگاه نگه دارد. والدین ولز، همان طور که خودش به خوبی می دانست، در اصل خدمتکار خانگی بودند که سپس دکان دار شدند و ولز را در چهارده سالگی به شاگردی یک پارچه فروش سپردند. او با تلاش خود توانست وارد مدرسه ای آبرومند شود و ماجراجویی هایش را آغاز کند. سپس بورسیه ای برای تحصیل زیست شناسی گرفت و آموزشی دریافت کرد که گرچه از نظر جایگاه پایین تر از آموزش کلاسیک بود، اما در نهایت ارزشمندتر از آب درآمد، زیرا او را با گمانه زنی علمی آشنا کرد. از همان ابتدا، او آگاه بود که انرژی علمی و صنعتی در جهان می تپد و این آگاهی با تضاد در برابر نظام طبقاتی ای که همچنان ریشه در تعصبات پیشامدرن داشت و نظام آموزشی ای که هنوز به تدریس دو زبان مرده برای طبقات بالاتر وابسته بود، برجسته تر شد. به بهانه این سالگرد، نگاهی داریم به زندگی، آثار و اندیشه های این نویسنده که به پیشگوی قرن بیستم شهرت یافت. ماشین زمان (1895) اگر می توانستید به سال 802هزار و 701 پس از میلاد سفر کنید چه می شد؟ این رمان کوتاه، مفهوم سفر در زمان را به عنوان یک فرایند علمی معرفی کرد و اصطلاح ماشین زمان را وارد فرهنگ کرد. ولز از این ایده نه تنها برای سرگرمی، بلکه برای بررسی شکاف های طبقاتی و آینده تکامل بشر استفاده کرد. این اثر الهام بخش همه روایت های سفر در زمان شد، از سریال دکتر هو گرفته تا فیلم بین ستاره ای از کریستوفر نولان. این کتاب که در ایران هم به زبان فارسی ترجمه شده است این کتاب اولین بار در سال 1383 توسط علی الستی ترجمه و از سوی نشر بهجت منتشر شد و در سال های بعدی ناشران مختلفی با ترجمه های مترجمان دیگری آن را به فارسی منتشر کردند. رمان ماشین زمان ، اولین اثر داستانی منتشرشده از هربرت جورج ولز بود؛ اثری که او را یک شبه به شهرت رساند و سرآغاز مسیری شد که نامش را هم ردیف ژول ورن، نویسنده ی پرآوازه فرانسوی، قرار داد. جالب است که خود ژول ورن نیز در کنار ولز توانست بازار اقتباس های سینمایی علمی تخیلی قرن بیستم را در دست بگیرد. البته، ماشین زمان فقط یک ماجرای پرهیجان درباره سفر در زمان نیست؛ بلکه داستانی است که آینده ای تیره برای بشریت پیش بینی می کند و از خطرات پیش رو هشدار می دهد. ولز ابتدا جانورشناسی خواند و مدتی زیست شناسی تدریس کرد، اما سپس به روزنامه نگاری و رمان نویسی روی آورد. او تحت تأثیر نظریه ی تکامل داروین و همچنین اندیشه های کارل مارکس درباره تضاد طبقاتی میان سرمایه داران و کارگران بود. این دو منبع فکری در تار و پود ماشین زمان تنیده شده اند؛ همان طور که در آثار دیگرش، مثل جزیره دکتر مورو ، نیز دیده می شود. رمان به جای مقدمه های طولانی، مستقیماً از وسط ماجرا شروع می شود. سفرکننده در زمان که هرگز نامش گفته نمی شود در جمع دوستانش نظریه های عجیب خود را درباره حرکت در زمان توضیح می دهد و از وسیله ای می گوید که خودش ساخته: وسیله ای یک نفره از برنج و شیشه، یادآور فضای استیم پانک . دوستانش بیشتر او را دست می اندازند، اما یک هفته بعد، او ناگهان در حالی که پریشان و خاک آلود است وارد می شود و ادعا می کند هشت روز را در آینده ای بسیار دور گذرانده؛ دقیق تر بگوییم، در سال802هزار و 701 پس از میلاد. در آینده ای که کتاب ترسیم می کند، بشر به دو گونه ی کاملاً متفاوت تقسیم می شود؛ ایلویی ها که موجوداتی ظریف، زیبا و بی دغدغه هستند که به نظر می رسد در رفاه کامل زندگی می کنند، اما روح خلاقیت و اراده ی پیشرفت را از دست داده اند و مورلاک ها که انسان نماهای زشت و نیمه کوری هستند که در اعماق زمین زندگی می کنند و ماشین های مرموزی را می گردانند. ابتدا سفرکننده گمان می کند ایلویی ها اربابان و مورلاک ها بردگان اند، اما به تدریج متوجه می شود حقیقت برعکس است؛ مورلاک ها، اربابان قدیمی خود را به موجوداتی ناتوان و بی دفاع تبدیل کرده اند و حالا از آن ها تغذیه می کنند. در این مسیر، او با موجود کوچکی به نام وینا آشنا می شود که نمادی از مهربانی و عاطفه انسانی است. او و وینا به قصر چینی سبز ؛ بنایی عظیم و متروک می روند که زمانی موزه ای بزرگ بوده، اما اکنون ویرانه ای است. ولز از این فضا برای بیان هشدار خود استفاده می کند: پیشرفت فکری بشر می تواند به سرعت نابود شود. با این حال، جرقه ای از امید باقی است؛ وقتی که قهرمان داستان در میان خرابه ها جعبه ای کبریت پیدا می کند. ابزاری ساده، اما همچنان کارآمد برای بقا. در اوج داستان، وقتی قهرمان می خواهد از دست مورلاک ها فرار کند، دستگاه را به جلو می راند؛ نه به گذشته، بلکه به آینده ای بسیار دور. آن جا زمینی خاموش و بی جان را می بیند، خورشید در حال مرگ است، ماه ناپدید شده و زندگی رو به خاموشی کامل است. تنها موجودات باقی مانده، خرچنگ های عظیم و بیگانه اند. سکوت و ویرانی، چشم انداز نهایی سیاره است. با این حال، او بازمی گردد و داستانش را برای دوستانش تعریف می کند. بیشترشان باور نمی کنند، اما دو گل سفید که از جیبش بیرون می آورد، همه را متحیر می کند؛ گل هایی که هیچ کس در آن زمان نمی شناسد. این دو گل، نماد لطافت و سپاس گزاری انسان باقی مانده در هر زمانی، گذشته، حال یا آینده هستند. این رمان چهار بار به فیلم اقتباس شده و الهام بخش ساخت بسیاری از فیلم های دیگر درباره سفر در زمان شده است. یکی از بهترین اقتباس ها در سال 1960 ساخته شد، با بازی راد تیلور در نقش یک مخترع نابغه که دقیقا مشابه کتاب، ماشینی می سازد که قادر به انتقال او در زمان است. پس از رسیدن به آینده ای دور، او کشف می کند که انسان ها به دو گونه متمایز، ایلویی ها و مورلاک ها، در یک دنیای پساآخرالزمانی تبدیل شده اند. ولز مسئول ابداع اصطلاح ماشین زمان است و این فیلم توانست داستان را با وفاداری بالا به تصویر بکشد. فیلم برنده جایزه اسکار بهترین جلوه های ویژه شد، چرا که جلوه های علمی-تخیلی و طراحی ماشین زمان آن فراتر از زمان خود بود. همچنین برای جایزه هوگو 1961 در بخش بهترین اجرای نمایشی نامزد شد. منتقدان بازی راد تیلور و فضای کمدی-علمی فیلم را تحسین کرده و جذابیت علمی-تخیلی و احترام فیلم به داستان کوتاه ولز را ستودند.  یکی از قدیمی ترین جلدهای کتاب ماشین زمان جنگ دنیاها (1898) وقتی مهاجمان نه از کشور دیگر، بلکه از سیاره ای دیگر بیایند. ولز استعمارگری را وارونه کرد و نشان داد اگر یک جامعه قدرتمند خود هدف تهاجم شود، چه احساسی خواهد داشت. مریخی هایی با فناوری برتر در انگلستان فرود می آیند و ویرانی به بار می آورند. این اثر پایه گذار ژانر تهاجم فضایی بود و تکبر امپریالیسم را سال ها پیش از آن که به چالش کشیده شود، نقد کرد. در این کتاب خلاقانه و سرشار از تخیل نوشته اچ. جی. ولز، که در اواخر قرن نوزدهم نوشته شده، این پرسش آغازگر سلسله ای از رویدادهای شوکه کننده است که برای همیشه بر بشریت زخم می گذارد. ولز در پاراگراف آغازین، این ایده را مطرح می کند که انسان ها درست مانند باکتری هایی زیر میکروسکوپ، توسط موجودات فرازمینی مورد مطالعه قرار می گیرند؛ ایده ای که درواقع پیش درآمد پایان شگفت انگیز این کتاب است. داستان به شکل گزارشی روزنامه نگارانه از زبان یک دانشمند روایت می شود که شاهد حمله مریخی هاست؛ از زمانی که اولین سیلندرهای مرموز در جنوب لندن به زمین برخورد می کنند، تا وقتی که سلطه آن ها بر بشریت از بین می رود. او با جزییات زنده و ترسناک، صحنه بیرون آمدن موجود مریخی از داخل سیلندر را توصیف می کند؛ لحظه ای که تماشاگران کنجکاو را نابود می کند و ماشین های ویرانگر مریخی ها را به میدان می آورد. وقتی مردم لندن و روستاهای اطراف در وحشت و آشفتگی می گریزند، راوی در ساختمانی متروک پنهان می شود و با ناامیدی نظاره می کند که چگونه مریخی ها شروع به تسلط بر زمین می کنند. نمی خواهم بیش از حد داستان را لو بدهیم، اما باید بگوییم که روایت، با توصیف ویرانی بی رحمانه تمدن و القای این حس که انسان دیگر گونه غالب نیست، بسیار گیراتر شده است. باورکردنی نیست که ولز همه این ها را در زمانی خلق کرده که هنوز سفر فضایی یا تلسکوپ های پیشرفته وجود نداشت. هرچند داستان با ریتمی تند و هیجان انگیز پیش می رود، گاهی در درک برخی واژه های قدیمی دچار مشکل می شویم، برای همین مطالعه آن را برای نوجوانان 12 سال به بالا توصیه می کنیم. با این حال، تنوع و غنای واژگان کتاب، توصیف ها را بسیار قدرتمندتر کرده است. این کتاب نیز به زبان فارسی ترجمه شده است و طرفداران زیادی در سبک خودش دارد و طبق اطلاعات موجود در سایت کتابخانه ملی اولین بار در سال 1389 توسط گروه ترجمه آریاگر و در همین نشر در ردیف آثار ماندگار جهان ترجمه شده است. این داستان بارها به صورت نمایش های رادیویی، موزیکال و فیلم های بلند در سینمای جهان اقتباس شده است. بسیار مشهور است که اورسن ولز در سال 1938 یک برنامه رادیویی از این داستان اجرا کرد که باعث ایجاد ترسی گسترده در مردم شد. در سال 2005، استیون اسپیلبرگ با بازی تام کروز، تلاش خود برای اقتباس این داستان را منتشر کرد و فیلم موفقیتی بزرگ به دست آورد و بیش از 603 میلیون دلار فروش کرد. داستان، حمله ی بیگانگان از یک گونه پیشرفته را روایت می کند که به نظر می رسد پایان جهان را نوید می دهند، اما همان طور که داستان پیش می رود، بیگانگان با دشوارترین چالش ها به شکلی غیرمنتظره روبه رو می شوند. با اینکه بودجه فیلم بالا بود (132 میلیون دلار)، جنگ دنیاها موفقیتی عظیم کسب کرد، سه نامزدی اسکار دریافت کرد و به یک بلاک باستر تبدیل شد. فیلم تغییر مهمی نیز داشت: اسپیلبرگ بیگانگان را سال ها در زمین پنهان کرده بود، چیزی که در داستان ولز دیده نمی شود.  یکی از قدیمی ترین جلدهای کتاب جنگ دنیاها مرد نامریی (1897) اگر کسی نتواند شما را ببیند، به چه کسی تبدیل می شوید؟ یک دانشمند نابغه راز نامریی شدن را کشف می کند اما کنترل اخلاقی خود را از دست می دهد. این اثر تلفیقی از علمی تخیلی و تریلر روان شناختی است و به قدرت، انزوا و جنون می پردازد. بحث های اخلاقی پیرامون علم را برانگیخت و الهام بخش ده ها فیلم شد، از جمله بازآفرینی مدرنی که سال 2020 با همین اسم انجام شد. داستان کتاب درباره دانشمندی به نام گریفین است که توانسته خود را نامریی کند، اما با این قدرت، اخلاق و عقلانیت خود را از دست می دهد. گریفین پس از سال ها تحقیق و آزمایش، راهی برای نامریی شدن پیدا کرده است، او به شهر کوچکی در انگلستان می آید، اما هویت خود را مخفی می کند و رفتارهای عجیبش باعث وحشت مردم می شود. گریفین به تدریج منزوی می شود و قدرتش او را به سمت خشونت و جنون می کشاند. او درصدد سلطه بر دیگران و آزمایش قدرت خود است، اما نمی تواند کنترل کامل بر اثرات نامریی شدنش داشته باشد. محورهای اصل فیلم قدرت، انزوا، فساد اخلاقی، تنش میان علم و مسئولیت اجتماعی است. سبک داستان علمی تخیلی با لایه ای روان شناختی و هیجانی، که هم ترسناک و هم تفکربرانگیز است و برخلاف بسیاری داستان های علمی تخیلی هم عصرش، تمرکز داستان بر اثرات روانی و اخلاقی قدرت است، نه فقط فناوری. کارگردان در فیلم هشدار می دهد که پیشرفت علمی بدون درک پیامدهای انسانی، می تواند منجر به سقوط انسان شود. مثل رمان 1897 ولز، فیلم مرد نامریی هم درباره مردی است که راهی برای نامریی شدن پیدا می کند، اما بازآفرینی مدرن لی ونل داستانی کاملاً تازه روایت می کند. فیلم مرد نامزیی (28 فوریه 2020) با بازی الیزابت ماس در نقش سسیلیا کَس شروع می شود؛ زنی که فکر می کند نامزد سابق و آزارگرش، آدریان گریفین ، خودکشی نکرده بلکه با اختراع لباس نامریی، مرگش را جعل کرده تا او را آزار دهد. این نسخه علاوه بر ترس و هیجان، به موضوعاتی چون خشونت خانگی و سرزنش قربانی می پردازد. در داستان ولز، گریفین دانشمندی است که پس از نامریی شدن، نمی تواند آزمایش را معکوس کند و به جرم و جنون کشیده می شود. نسخه 1933 هالیوود تقریباً به روایت اصلی وفادار بود و ظاهر معروف با باندپیچی، عینک و کلاه، ماندگار شد. اما ونل، نامریی شدن را وابسته به یک لباس قابل پوشیدن کرد و آن را ابزار خشونت عمدی آدریان دانست، نه عارضه ای اجتناب ناپذیر. در کتاب، گریفین ابتدا برای آزمایش علمی نامریی می شود و بعد به خشونت کشیده می شود. اما آدریان از ابتدا فردی خشن است و هدفش فقط کنترل و ترساندن سسیلیا است. در کتاب، مردم و پلیس سریع ماجرا را باور و کمک می کنند. اما در فیلم، حتی نزدیک ترین افراد به سسیلیا حرفش را باور نمی کنند و او را مقصر می دانند تا زمانی که خودشان هدف حمله قرار بگیرند. در کتاب، گریفین با حمله جمعیت کشته و دوباره قابل دیدن می شود. در فیلم، سسیلیا شخصاً با استفاده از لباس نامریی گلوی آدریان را می بُرد و طوری صحنه سازی می کند که خودکشی کرده است. این پایان، حس رهایی و انتقام را برای قهرمان داستان فراهم می کند و احتمال دنباله ای با زن نامریی را مطرح می کند. به غیر از این فیلم، لیستی از اقتباس های تلویزیونی و سینمایی دیگر از این کتاب نیز وجود دارد: مرد نامریی (1933): فیلم کلاسیک ترسناک به کارگردانی جیمز ویل که با جلوه های ویژه ی انقلابی اش ماندگار شد. مرد نامریی (1957): سریالی تلویزیونی که روایت تازه ای از شخصیت نامریی ارائه داد. مرد نامریی (1958): سریال دو فصلی به تهیه کنندگی رالف اسمارت که در آن ماجراهای کارآگاهی با عنصر نامریی شدن تلفیق شد. مرد نامریی (1984): سریال شش قسمتی شبکه ی بی بی سی 1 که بازخوانی مدرن تری از رمان بود. مرد نامریی (انیمیشن): سریال کارتونی ساخته ی مون اسکوپ که این داستان کلاسیک را برای مخاطبان جوان تر بازآفرینی کرد. این اقتباس ها نشان می دهند که مرد نامریی فراتر از یک داستان علمی -تخیلی، به یک اسطوره ی فرهنگی بدل شده که هر نسل آن را به زبان خود بازمی گوید.  جلدی از کتاب مرد نامریی جزیره دکتر مورو (1896) تا کجا می توان به نام علم پیش رفت؟ این کتاب از ولز داستانی درباره دستکاری ژنتیکی و بازی کردن با نقش خدا در جهان است. دکتر مورو در جزیره ای دورافتاده هیبریدهای انسان حیوان خلق می کند و پرسش هایی درباره رنج، هویت و اخلاق علمی مطرح می شود. این اثر دهه ها پیش از شکل گیری واقعی مباحثی چون شبیه سازی، آزمایش روی حیوانات و مهندسی ژنتیک، آن ها را پیش بینی کرده بود. رمان به بررسی مرزهای اخلاق در علم و مسئولیت اخلاقی دانشمندان در قبال آزمایش هایشان، دستکاری ژنتیکی و عواقب آن بر موجودات زنده از جمله مضامین اصلی رمان است، هویت انسانی و تفاوت انسان و حیوان و همچنین تأثیر محیط و تربیت بر شکل گیری هویت، تقابل انسان و طبیعت و تأثیرات مخرب علم بر طبیعت و درون مایه های خشونتی که در جامعه وجود دارد و بی ثباتی زیرپوستی آن نیز می پردازد. این رمان یکی از آثار مهم و تأثیرگذار در ژانر علمی-تخیلی است. رمان به موضوعات فلسفی مهمی مانند درد، ستم، مسئولیت اخلاقی و هویت انسانی می پردازد. جالب است بدانید فیلمی با همین نام براساس کتاب در سال 1996 ساخته شده است. این فیلم بیشتر به خاطر حواشی پشت صحنه و تغییرات زیادش نسبت به رمان، شناخته می شود. کارگردانی را جان فرانکنهایمر برعهده داشت و بازیگرانی مثل مارلون براندو و وال کیلمر در آن حضور داشتند. یکی از بخش های قابل توجه فیلم، شیوه ی نمایش دکتر مورو (با بازی براندو) است. او در داستان به عنوان یک دانشمند دیوانه نشان داده می شود که با دستکاری ژنتیکی حیوانات، موجوداتی نیمه انسان و نیمه حیوان می سازد. اما در نسخه 1996، براندو با ظاهری عجیب و طراحی اغراق شده روی صحنه می آید: صورت سفیدشده، لباس های غیرعادی و حتی گاهی با همراهی یک موجود کوتوله که کاملاً فضای هجوآمیز به فیلم داده است. این فیلم به خاطر همین اغراق ها، بارها مورد نقد قرار گرفت، چون به جای آن حس ترس و اضطراب فلسفی رمان ولز، بیشتر حالتی کمدی-ناخواسته پیدا کرد. به همین دلیل، در تاریخ سینما بیشتر به عنوان یک شکست پرهزینه هالیوود شناخته می شود تا یک اقتباس موفق ادبی.  تصویری از فیلم جزیره دکتر مورو به غیر از همه مثال ها زده شده، فیلم هایی مثل اولین مرد روی ماه ، (1960)، جزیره ای از ارواح گمشده (1932)، مردی که می توانست مجرم باشد (1937)، چیزهایی که خواهد آمد (1936) و… همه آثار سینمایی در ژانر علمی تخیلی هستند که زیر سایه تلاش های ادبی ولز ساخته شده اند. اچ. جی. ولز فقط برای سرگرمی قلم نمی زد؛ او می نوشت تا هشدار دهد، به چالش بکشد و الهام ببخشد. کتاب هایش بخشی از تاریخ ادبیات هستند، اما فراتر از آن، در ذهنیت ما نسبت به آینده، فناوری و جایگاه انسان در جهان نقش بسته اند. اگر می خواهید ریشه های علمی تخیلی را بشناسید یا به دنبال چند اثر تکان دهنده هستید، بدانید که کتاب های ذکر شده نه تنها ادبیات، بلکه شیوه خیال پردازی ما درباره فردا را دگرگون کرده اند. |